آی قصه قصه قصه
آی قصه قصه قصه

نون و پنیر و پسته

مادری قد خمیده، روی یه قبر نشسته

زل زده به قاب عکس

اشک تو چشاش نشسته

یاد قدیما کرده، یاد همون اتاقک

که شش نفر آدمو توی خودش گذاشته

چه پیر شده ... شکسته ...

دستای لرزونش رو روی لحد گذاشته

آی قصه قصه قصه

ترکش خمپاره و گلوله قناصه

یک پسری که روی، خاکریز ما نشسته

گرفته توی دستش، یک پلاک شکسته
 
پی نوشت : عجب روزگاریست .... 
 


[ جمعه 15 اسفند 1393 ] [ 19:14 ] [ محب اهل بیت (ع) ] [ بازدید : 1105 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
بهشت (1394/10/11 )
خدا ♥♥♥ (1394/10/11 )